کد مطلب:298662 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:131

در کوفه


از تواریخ چنین استفاده می شود كه ابن سعد روز یازدهم كه اهل بیت را به كوفه حركت داد تا شب خود را به كوفه رسانید و فردای آن روز كه دوازدهم بود پسر زیاد مجلسی به عنوان جشن پیروزی در دارالاماره و قصر حكومتی خود تشكیل داد و اهل بیت را به آن مجلس وارد كردند...

و با توجه به فاصله ی میان كربلا و كوفه كه حدود ده فرسنگ راه است می توان فهمید كه بر سر آن مصیبت رسیدگان و زنان داغدیده و كودكان پدر و برادر از دست


داده، بر روی آن مركبهای تندرو و بدون جهاز... آن هم با حال گرسنگی و تشنگی و بی خوابی... چه گذشته است كه براستی نه نویسنده نیروی تشریح بیشتر آن را دارد و نه خواننده و شنونده طاقت خواندن و شنیدنش را. بخصوص آنكه نوشته اند: شمر بن ذی الجوشن مامورانی را گماشته بود تا مراقب زنان و كودكان باشند كه آنها گریه و زاری نكنند و اگر صداشان به گریه بلند شد آنها را بزنند و با كمال خشونت رفتار كنند.

و براستی انسان وقتی پا از دایره ی انسانیت خود بیرون نهد و بخواهد غرایز حیوانی خود را اشباع كند چه حیوان درنده و چه جانور خطرناكی می شود كه برای رسیدن به امیال نفسانی به صغیر و كبیر و پیرزن و كودك خردسال و خلاصه به هیچ كس رحم نمی كند و هیچ منطقی او را آرام نمی سازد...

باری به نقل برخی از مقاتل آن شب كه شب دوازدهم محرم بود خاندان پیغمبر را در پشت كوفه در بیابانی فرود آوردند، و صبح فردای آن روز وارد شهر كردند، حالا آیا كسی بود كه در آن شب برای این كودكان معصوم و بی گناه خیمه ای بزند یا جامه ی مرتبی داشتند كه آنها را از سرما حفظ كند، و آیا آب و غذایی به آنها دادند؟ و آیا خواب به چشم آنها رفت؟... خدا می داند!

به هر صورت فردا صبح شهر كوفه را كنترل كردند و مجلس پسر زیاد را آراستند، و مطابق نقل برخی از تاریخ نویسان یك حكومت نظامی عملی در شهر برقرار كردند و سر هر كوی و برزن و محله ای مامورانی مسلح و سربازانی را گماردند، و از كتاب «زینب بنت علی» نقل شده كه نوشته است: چهار هزار سرباز مسلح در شهر پراكنده شدند تا كوفه را زیر كنترل شدید خود درآورند، و همه ی این كارها را از ترس شیعیان علی و طرفداران اهل بیت كه در كوفه سكونت داشتند انجام دادند تا جلوی خطری را كه احتمالا تهدیدشان می كرد بگیرند.

در میان این مراقبتها و سانسورها خاندان پیغمبر را وارد شهر كردند، و سرهای كشته گان را نیز كه شب و روز قبل- یعنی شب و روز یازدهم- به كوفه رسیده بود بر سر نیزه ها كرده و جلوی آنها گرفتند، و اهل بیت را نیز به صورت اسیران روم و زنگ به دنبال سرها سوار بر شتران و محملهای بی روپوش و جهاز كرده و اطراف آنها را


سربازان مسلح گماشته و از كوچه و بازار و مسیری كه تا قصر حكومتی و دارالاماره بود عبور می دادند.

مردم كوفه بجز همان سركردگان و جنایتكارانی كه این جنایت هولناك و بی نظیر تاریخی را انجام داده بودند، و به غیر از افراد كمی از مردم شهر كه از ماجرا مطلع بودند، بیشتر نمی دانستند اینها كیان اند و از چه اسیرانی هستند و از كجا می آیند؟

و از این رو نقل می كنند كه زنی از اهل كوفه سر خود را از بام خانه به زیر آورد و از آنها پرسید:

«من ای الاساری انتن؟»

(شما از كدام اسیران و از چه شهر و دیاری هستید؟)

گفتند:

«نحن اساری آل محمد»!

(ما اسیران از خاندان پیغمبریم!)

آن زنی كه چنان دید از بام خانه به زیر آمد و مقداری جامه و لباس تهیه كرد و به نزد آنها آورده به ایشان داد و آنها به وسیله ی آن جامه ها خود را پوشاندند [1] .

و باز می نویسند مردم كوفه از روی ترحم و دلسوزی نان و خرما به دست كودكانی كه در میان اسیران بودند می دادند، و ام كلثوم آنها را می گرفت و بر زمین می افكند و فریاد می زد: ای اهل كوفه صدقه بر ما حرام است [2] !.

تدریجا از این گفتگوها مردم دانستند كه اینها خاندان امام حسین (ع) هستند و سرهایی هم كه بر نیزه است سر آن حضرت و جوانان و یاران اوست.

هیاهو در شهر پیچید و مردم گریه كنان به سرعت خود را به مسیری كه آنان را به سوی دارالاماره می بردند رسانده و مشغول تماشا شدند، و آن مناظر رقتباری كه باور دیدن آن را نداشتند از نزدیك می دیدند.

یكی از شاعران پارسی زبان آن منظره را به نظم درآورده و از زبان زینب این چنین گوید:




دید چه زینب به كوفه غارت دین است

شور قیامت چه روز باز پسین است


شهر پرآشوب و مرد و زن به تماشا

بر سر نی شاهباز صدرنشین است


خلق به انگشت می كنند اشارت

بر سر نی كاین سر امام مبین است


كرد برون سر چه خود ز محمل عریان

گفت یاللعجب حسین من این است


خواند «هلالا لما استتم كمالا» [3] .

دید قمر منحسف در ابر نشین است


گفت كه ای ماه من چه وقت غروب است

رخ بنما دل ز فرقت تو غمین است


نیزه بلند است و دست كوته و دل خون

صبر كنم دل مگر به بصر عجین است


سر شكنم پای نیزه ی سرت ای شه

حاصل از عمر مگر به چشم همین است


در این میان دختر بزرگوار علی (ع) و قافله سالار این زنان و بازماندگان داغدیده و اسیر، آن مناظر رقت بار را مشاهده می كند و آن صحنه های جانخراش را می بیند، و جرعه ای غم و اندوه را از گلو فرومی دهد و در دل می ریزد.

از یك سو یادگار برادرش حضرت علی بن الحسین را دست بسته و سوار بر شتر برهنه به صورت یك اسیر دستگیر شده در غل و زنجیر مشاهده می كند! و از سوی دیگر سر بریده ی برادر عزیز و محبوب خود را كه عشق و علاقه ی به او، زینب را به این سفر كشانده بر فراز نیزه می نگرد!

خواهران و برادر زادگان و زنان دیگری را كه با سر و صورت باز و به شكل اسیران خارج از دین اسلام آنها را درآورده و در میان آن مردمی كه آن همه محبت و بزرگواری از پدرش علی (ع) دیده و نسبت بدو ارادت می ورزیدند با آن وضع می بیند! كودكان بی پناه و معصومی را كه آن همه گرسنگی و تشنگی و رنج و تعب دیده و آن همه كتك از این سربازان و مردم بی شرم خورده با قیافه های لاغر و رنگهای زرد و پریده نگاه می كند!

اما در برابر همه ی این مناظر دلخراش و مصیبتهای كمرشكن... به یاد رسالت تاریخی خود می افتند، آن رسالتی كه خدای تعالی به دوشش نهاده و عشق به حق و ایمان به خدا وی را به قبول این مسئولیت پرخطر واداشته، و برای رساندن این بار سنگین كمر همت


بسته، و به همه ی این مصیبتها تن داده، و در میان این دریای پرتلاطم و خروشان گام نهاده است همان رسالتهایی كه پیش از این ذكر شد، یعنی: رسالت بیدار كردن مردم فریب خورده، رسالت بیان مظالم و جنایتهای دستگاه جبار و طاغوتی یزید بن معاویه، رسالتی كه به به دنبال رسالت برادر بزرگوار و شهیدش به دوش او افتاده و برای او مسئولیت ایمانی و الهی آورده، رسالت رساندن پیام امام (ع) به گوش مردم كوفه و شام، رسالت مبارزه با خودكامگی و ستم و بی عدالتی و فساد تا سرحد شهادت و اسارت...

باری انجام این مسئولیتها، و اندیشه ی به ثمر رساندن همین رسالتها بود كه زینب (س) را همچون كوهی محكم در برابر آن حوادث سهمگین پابرجا نگاه داشت و در برابر آن طوفانهای بی كران همانند سدی آهنین به مقاومت واداشت و درصدد بهره برداری از این اجتماع عظیمی كه بسرعت فراهم شده بود و با شناختن آن اسیران صداها را به گریه و زاری بلند كرده بودند برآمد، و بی درنگ برای انجام این منظور دست به كار شد، و تنها وسیله ای كه در اختیار دارد زبان گویا و بیان فصیح و بلیغ و شجاعت و شهامت اوست كه از پدرش امیرالمومنین (ع) و مادرش فاطمه (ع) به ارث برده و اكنون می تواند بهترین بهره برداری را از این فرصت بدان وسیله بكند و هدف مقدس برادر بزرگوارش را دنبال نماید.


[1] لهوف، ص 85.

[2] نفس المهمم، ص 213.

[3] ترجمه و شرحي بر اين جمله در صفحات آينده خواهد آمد.